امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان که پس از درگذشت علامه سیدعبدالحسین شرفالدین، رهبری دینی و اجتماعی مردم صور و پس از آن شیعیان لبنان را برعهده گرفت در مقاطع گوناگون و با استفاده از فرصت مناسبتهای دینی و آیینی تلاش میکرد ضمن آشنایی طبقات مختلف مردم شیعه لبنان با اعتقادات دینی و مذهبی، یاریکننده آنها در موجهای سنگین تبلیغاتی ادیان و مذاهب دیگر باشد.
وی همچنین در سفرهای تبلیغی به آفریقا در تلاش بود مردم آن سامان را با فرهنگ اسلامی و شیعی آشنا کند. آنچه در ادامه میخوانید بخشی از سخنرانی امام موسی صدر است که فوریه ۱۹۶۷به مناسبت ولادت امام رضا(ع) در منزل یکی از لبنانیهای مقیم شهر کانو در نیجریه ایراد کرده است: اهل بیت(ع) پرچمهای هدایت و چراغ تاریکیها هستند. آنان یکی پس از دیگری آمدند تا نوبت به امام علی بن موسیالرضا(ع) رسید؛ امامی که صاحب این شب است و به برکت ایشان ما گرد هم جمع شدهایم. در زمان امام حادثه جدیدی اتفاق افتاد. همانطور که میدانیم این امام همام در زمان مأمون، خلیفه عباسی میزیست. در آن زمان اسلام در اوج تمدن و گسترش خود بود و جهان عرب در دنیا از نظر اندیشه و افکار در حال توسعه بود. مأمون مشکلی داشت، هارونالرشید ارث خویش را میان فرزندانش تقسیم کرده بود و مأمون را حاکم و والی شرق، یعنی ایران و بخش بزرگی از روسیه امروز و افغانستان کرده بود و ولایت بغداد را به پسر بزرگتر خویش امین داده بود. هارون به آنان سفارش کرده بود با یکدیگر متحد باشند. اما هیهات که ملک عقیم است. امین به ملک مأمون تجاوز و وی را عزل کرد. سپس مأمون بر ضد برادرش قیام و با کمک اهالی خراسان، بغداد را فتح کرد. او برادرش امین را کشت و خلیفه همه جهان اسلام شد. مأمون به فکر فرو رفت آیا در بغداد که پایتخت جهان اسلام است اقامت کند و خراسان را که محل سربازان و سپاهیان و قلعه پهلوانان بود ترک و پایگاه نظامی خود را رها کند؟ همان طور که میدانیم وسایل نقلیه آن روز توان جابهجایی سپاه را نداشت. اگر خراسان را رها میکرد، امکان شورش بر ضد وی وجود داشت. ممکن بود اهالی خراسان به همان شکل که امین را عزل کردند، مأمون را نیز عزل کنند یا اینکه به خراسان برود و بغداد و علویهای بسیار و عباسیانی را که در آنجا زندگی میکردند به حال خود رها کند؟ در این صورت امکان داشت آنان با کسی که برخلاف امین ارادهای قوی داشته باشد، بیعت کنند و با تبانی، خلافت را از دست مأمون بگیرند و او را با مشکل جدیدی مواجه کنند و شاید حتی او را بکشند. مأمون اندیشید و به این نتیجه رسید که پایگاه خویش را خراسان قرار دهد و قدرتمندترین شخصیت علویان و عباسیان، یعنی امام علی بن موسیالرضا(ع) را که همه علویان و عباسیان به برتری وی معترف بودند، از مدینه به خراسان دعوت کند. هنگامی که مأمون میخواست پیشنهاد مسئولیت را به امام بدهد، به وی گفت: اگر خلافت را نمیخواهی، ولایتعهدی را قبول کن. امام ابتدا نپذیرفت، اما پس از گفتوگوهای طولانی، با این شرط که مسئولیت خلافت را نپذیرد و در حکومت مشارکت نداشته باشد، پذیرفت و بدین ترتیب خلافت مأمون استقرار پیدا کرد و جهان اسلام آرام شد. چرا امام رضا(ع) مسئولیت را پذیرفت؟ زیرا جامعه اسلامی به علت وجود سیاستمداران و سوءاستفادهکنندگان نمیتواند حکومت اسلامی حقیقی و جدی آن را در اقامه حق تحمل کند. امام حسین(ع) میفرماید: «الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون»؛ مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنان است، تا زمانی که معیشت آنان را تأمین کند، گرد آن جمعاند اما زمانی که آزمایش شوند، دینداران حقیقی اندکاند. مردم درباره دین سخن زیاد میگویند، اما زمانی که مصالح و منافعشان با دین در تعارض باشد، دینداران اندک هستند. اینجا دین از غیر دین تشخیص داده میشود. امام میدانست این مردمی که از او تعریف و تمجید میکنند توان تحمل حکومت حق را ندارند، حتی مأمون نیز چنین تحملی ندارد. مأمون در مقام امتحان امام به او گفت: مایلم امامت نماز عید را بپذیری. امام ابتدا عذر خواست، اما به دنبال اصرار مأمون پذیرفت و فرمود: امامت را به این شرط میپذیرم که آن را به شیوه رسول خدا(ص) اقامه کنم. مأمون پذیرفت. در نتیجه، اعلام شد امام نماز عید را در خارج شهر اقامه خواهد کرد. سپاهیان به حسب عادت خویش در زمانهایی که خلیفه میخواست نماز عید بخواند، لباسهای فاخر خود را به تن کردند و بر اسبان قیمتی سوار شدند و آماده جلو در منزل امام ایستادند. پس از مدت زمانی در باز شد و امام پا برهنه از خانه بیرون آمد، در حالی که عبای خویش را وارونه پوشیده بود و خاشعانه حرکت میکرد و پشت سر وی غلامان نیز پابرهنه و خاشع به سوی جایگاه اقامه نماز حرکت میکردند. امام اللهاکبر میگفت و غلامان نیز به تبعیت از وی شعار اللهاکبر سرمیدادند. وقتی سپاهیان، امام را با این حالت دیدند، از اسبهای خویش پیاده شدند و کفشهای خود را کندند. اگر فردی از آنان چاقو به همراه داشت، با آن بند کفشهای خود را پاره میکرد. همه پابرهنه شدند و پشت سر امام به راه افتادند. امام اللهاکبر میگفت و غلامان و سپاهیان بانگ اللهاکبر سر میدادند. راوی حدیث میگوید: «گویا آسمان و زمین و کوه و دشت و همه اشیا بانگ اللهاکبر میزدند. گویی رسول خدا هنگام حرکت برای نماز عید در برابر ما ظاهر شد». اینچنین، عظمت نواده پیامبر(ص) ظاهر شد. خبر به مأمون رسید. وزیر او فضل به وی گفت: یا امیرالمؤمنین، اگر میخواهی خلافت پایدار بماند باید امام رضا را به خانهاش بازگردانی. در غیر این صورت اگر با این حال نماز بخواند مردم مجذوب او خواهند شد. مأمون به دنبال امام دوید و گفت: پسر عمو، تو خود را به زحمت انداختهای، من راضی به زحمت شما نیستم، از شما میخواهم به خانه بازگردید.
نظر شما